بیاتو و هرچی دلت میخواد بخون اگه نخوندی ضرر کردی |
|||||||||||||||||
دو شنبه 26 / 12 / 1391برچسب:, :: 7:52 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر علی
از پروانه خواستم, راز سخن گفتن با گلها را برايم بگويد. از آدينههاي سراب گونهي بي وصال به ستوه آمدهام........
درباره ی ولادت آقا
كشتي برده فروشان ز ره دور عيان است،
كه بر عرشهي آن بانوي ملك دو جهان است
بگو فخر زنان است بگو مادر مولاي زمان است
بود منتظر مقدم او بشر سليمان
كه به عنوان كنيزش بخرد تا ببرد بر ولي قادر منان
حسن عسكري آن يازدهم اختر تابان ولايت،
به كف بشر يكي نامه از آن شمس هدايت
كه ز اسرار خدا داشت حكايت
نگه دخت يشوعا چو بر آن نامه بيفتاد
قرار از كف خود داد و ببوسيد و روي چشم نهاد و گل لبخند به لب گفت
كه اين نامهي يار است
خطش را خبر از وصل نگار است
سپس گفت كه اي بُشر مپندار كنيزم
كه زده فاطمه گلْ بوسه به پيشاني و خوانده است عزيزم
شرفم بس كه عروس علي و فاطمهام
داده خداوند به من اين شرف و قدرو بها را.
منم از نسل يشوعا كه همان دختر شاهنشه رومم
چه بسا ماه وَشاني كه ز عزت همه بودند كنيزم،
چه بسا سروِ قداني كه به محفل همه بودند غلامم
دو پسر عم كه مرا شيفته بودند و ز من خواستگاري بنمودند
كشيشان همه انجيل گشودند يكي را به سر تخت نشاندند
گل و لاله فشاندند كه داماد نگون بخت
به كام اجل خويش نگون شد زسرِ تخت
شب آمد به سر و دست قضا چشم مرا بست
كه در عالم رويا نگه افتاد مرا بر رخ زيبا پسري
نخل شرف را ثمري صنع خدا را اثري
ديده به ماه رخ زيباش گشودم
ز كفم رفت همه بود و نبودم
كه ندا داد رسول مدني احمد خاتم
كه الا عيسي مريم چه شود دخت يشوعاي تو را بر پسرم عقد ببندم
لب جانبخش گشودند يكي خطبه سرودند
و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولايت
كه عيان ديدمي از طلعت نوراني او روي خدا را.
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي بود
ولي حيف كه بيدار شدم سخت گرفتار شدم
شب همه شب در تب و در تاب شدم شمع صفت آب شدم
تا كه شبي فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم
نگهي كرد به چشمان پرآبم
به ادب بوسه به دستش زدم و روي قدمهاش فتادم
زفراق رخ جانان به شكايت دو لب خويش گشودم
كه به دادم برس اي عصمت دادار ودودم
غم دوري گرامي پسرت كشت مرا
فاطمه(س) فرمود: چگونه پسرم پيش تو آيد
به تو اين بخت نشايد مگر آيين نصارا بگذاري
به اسلام بياري سر تسليم و رضارا.
من در آن عالم رويا لب جانبخش گشودم
به خدا و به رسول (ص) و به علي (ع) بود درودم
چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم
گل لبخند به گلزار رخ فاطمه (س) ديدم
كه گشود از كرم آغوش و مرا در بغل خويش گرفت و
به رخم بوسه زد و گفت:
از امشب تو عروس مني اي نرگس پاكيزه سرشتم
به تو تبريك كه هر شب پسرم پيش تو آيد
من از امشب همه شب لاله زباغ رخ او چيدم و در خواب ورا ديدم
و تا داد مرا وعدهي ديدار به چشم و دل بيدار
كه در سلك كنيزان ببرم روي به بيت الحرم يار
خوشا حال تو اي بُشر كه مامور شدي از طرف حجت دادار بر اينكار
منم همسر آن نور دل احمد مختار
كز آن سيد ابرار بيارم به جهان منتقم خون تمام شهدا را.
چارده شب چو گذشت از مه شعبان مه عترت مه قرآن
چه مبارك سحري بود بگو نخل ولا را ثمري بود
بگو بحر كرامت گهري داشت
بگو شمس ولايت قمري داشت
بگو نرگس زهرا(س) پسري داشت
بگو مصلح كل بشري داشت
جهان دادگري داشت
خبر زامدن حجت ثاني عشري داشت
كه شد ديده نرگس دل شب باز ز رؤيا
به دوصد ناز وضو ساخت
و استاد سحرگه به نماز شب و آيات خدايش به لب افتاد
به تاب و تب واز درد گل انداخت عذارش
زكف افتاد قرارش
صلوات ملك از اوج فلك گشت نثارش
به رخش جلوهي بدر و به لبش سورهي قدر و نفسش كرد معطر همه امواج فضا را.
ناگهان ديد حكيمه كه شد آن حجره پر از نور
به شوق و شعف و شور
روان گشت حضور قمر برج ولايت
حسن عسكري (ع) آن مهر فروزان هدايت
به ادب گفت كه اي جان دو عالم به فدايت
شده در پرتو انوار نهان نرجس پاكيزه لقايت
گل لبخند حسن باز شد و گفت كه اي عمهي پاكيزه سرشتم
گل خوش بوي بهشتم
به ادب رو به سوي حجرهي نرجس
گل زهرا ثمرم همسر نيكو سيرم
سرزده قرص قمرم
يافت ولايت پسرم آمده نور بصرم
رفت حكيمه به سوي حجرهي نجس نگه افكند
به خورشيد رخ حجت سرمد
گل نورستهي احمد
مه اثني عشر آل محمد
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|