بیاتو و هرچی دلت میخواد بخون اگه نخوندی ضرر کردی |
|||||||||||||||||
جمعه 8 / 3 / 1392برچسب:, :: 1:27 بعد از ظهر :: نويسنده : امیر علی
ابر و باد و مه خورشيد و فلك بي كارند تا تو ناني به كف آري و به زحمت بخوري احمد بن خضيع از شاعران بنام روايت مي كند شبي سيد محمودبن مشّا مرا به سرايش فراخواند چون به اندرون رفتم او را نگران ديدم گفتم اي جانم به فدايت چرا سر آسيمه مي نمايي گفت از بهر آن كه دوشينه مرا پسري ولادت يافت و من مصراعي شعر به خجستگي وجودش سراييدم و كامل نتوانم نمود آن مصراع اين است خوش آمدي عزيز دلم اي كه حامدي او را بشارت دادم كه هيچ نگران نباش الساعه مدد خواهم نمود و في البداهه گفتم اين جا گراني است چرا زود آمدي قاطبة بن احمد سرخسي را گفتند با اين سن زيادت كه از دوصد مي گذرد يكي از عجايب هفت گانه را بگوي گفت عجيب ترين عجايب را در اين مشاهده كردم كه روزي در محله نشابوريان مي رفتم جايگاهي ديدم داخل شدم تا چهارگانه بگزارم در ميان جمعيت و در كنار ستوني شكمي را ديدم بس بزرگ كه لاتوصيف له و هيچ كس آشكار نبود هر چه به آن شكم نزديك تر شدم بزرگتر مي نمود و هم چنان كسي را هويدا نمي ديدم با ديدگاني از هم دريده پيش رفتم چون دست به آن شكم زدم از دو متري آن ستون فريادي به گوش رسيد چون نيك نگريستم صاحبش را بر ستون تكيه زده ديدم في الفور ياد اين بيت افتادم ديدم شكمي ز دور پيداست بعد از دو سه روز فلاني آمد امير عبدالله خان هرماني را پرسيدند كه اي امير چرا به جاي كلبه و سراي خويش هميشه به فكر آباداني و تميزي خانه همسايه اي و دايم به انديشه كمك به بيگانگاني؟ مگر بر فرزندان خويشت شفقت نداري ؟ گفت به سبب روايتي از بزرگانم كه فرموده اند: الجار ثم الدار كه مدد به همسايه اوليتر كه طفلان خويش شمع را بايد از اين خانه برون ننداختن تا كه همسايه بداند كه تو در خانه مايي حاج ميرزا علي خياط باشي را چون به وزارت ماليه گماشتند در يك هفته چنان شد كه تاب و توانش برفت و خواب و قرارش پريد او را گفتند حاج ميرزا خان به راستي اين مردمان را هيچ نيرزد كه شب و روز بر ايشان جان مي كني و خواب و خوراكت نصف گرديده است فرمود به مال مفت رسيدي هلاك كن خود را كه اين معامله كم اتفاق مي افتد شيخ ابو صالح بن خوارج را سوال نمودند از اين سفر هاي بلاد بيگانه كدامينشان پسنديده ات آمد ؟گفت بگو كدامشان پسنديده نيامد جمع نعره اي زدند و گفتند نيك دانيم كه تمامي ان ها خوشتان امده است و ليك مي ندانيم كدامشان بيشتر بر مذاقتان دل چسب تر از بقيه بوده است شيخ اشكي در چشم آورد و گفت سفر ژرمن گفتند از چه روي؟ فرمود از براي آن كه ما را چيزها بخورانند كه در مملكتمان عار آيد و حوريانش جهت خشنودي ما چنان بجنبند و دور بزنند كه كاسه ي چشم ما در حدقه اين قدر گرم كارم تا كه عرق در آيد از جيب حوريانش برگ و ورق در آيد آورده اند كه ملا عبدالقاصرهمياني دهقاني بود كه هيچ به مكتب نرفته بود و از دوات و توقيع بي خبر بود چون چندي گذشت و روزگار نو گشت به لطف بعضي از احباب و اصحاب او را به صدارت برگماردند زير دستان او نقل كرده اند كه دايم خداي را سپاس مي گفت و هميشه در خلوت و نهان اين بيت مولوي را بر لسان مي آورد كه قطره ي علمي كه بخشيدي ز پيش متصل گردان به درياهاي خويش مولانا اكبر بن زاهد اعياني نقل فرموده است كه شبي در خواب چنان ديدم كه دوش بر بالاي مصطبه اي سخناني از زبانم جاري شد بس ياوه و افسار از هم گسيخته و از شاخه اي به شاخه اي مي پريدم و مردمان زاز زار مي گريستند هيچ كس تعبير نتوانست كرد جز ابو علي طيار تبريزي كه فرمود طولي نكشد كه به درجه حكمت برسي و مرمان چاپلوس گرداگردت فرا آيند و حرف هاي صد من يك غاز شما را به بهايي گزاف بخرند و آويزه گوش خود كنند و چنان به به و چه چهي سر بدهند كه گويا بلبلاني از اين شاخه به ان شاخه مي پرند بلبلا مژده ي بهار بيار خبر بد به بوم بازگذا نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|